.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

صندلي داغ...

همونطور كه ميدانيد ما ملت هميشه در صحنه اي هستيم...

بعضي وقتا ميايم تو صحنه ديگه ميل نداريم صحنه رو ترك كنيم...من نميدونم اين وسط صحنه چه خبره....

اوج در صحنه بودن ما همانطور كه در جريانيد برميگردد به زمان انتخابات...

البته نترسيد...نميخام سياسيش كنم...فرار نكنيد...رنگ وبوي سياسي هم نگيريد...

تو همين صنفيم بخدا....

باور كنيد...

شنيدم تو يكي از ميليونها گروههاي پرستاري گفتن ميخايم صتدلي داغ بزاريم ...

هرشب يه نفر از كانديداها رو بياريم روي اين صندلي بشينن و ازشون سوال كنيم...

دو سه ساعتي مشغول خنده بودم...

استند آپ كمدي هستيم ماايرانيها كل يوم اجمعين....

واسه يه انتخابات صنفي چه كارايي بعضيا ميكنن...

بيايد با هم بريم رو صندليشون...

الان مثلا من كانديدام ...

خيلي داغ بود...خداييش...يه علامت مكعب مستطيل رو قسمت پشتي شلوارم افتاد....

ولي تصميم گرفتم دووم بيارم و كوتاه نيام....

ازم پرسيدن چندسالته....گفتم ٢٩سال....

گفتن چند سال سابقه داري...گفتم ٣سال....

گفت پس ساكت باش اول بزرگترا خودشونو معرفي كنن نظراتشونو بگن جمع بندي كنن خداحافظي كنن بعد كه رفتن شما حرفاتو بزن منم ديدم حق دارن گفتم باشه...

يكي يكي حرفاشونو زدن...چقدر با كلاس حرف ميزدن...همينجوري كه به صندلي داشتم خو ميگرفتم محو صحبت هاي دوستان شدم...

يكي ميگفت اينجانب فلاني هستم ٣٧سال سابقه ٣٠سال سابقه مديريت ٤٠سال رياست...٥دوره نمايندگي شورا ....

يه قهقهه بلند زدم....يهو همشون منو نگاه كردن...خيلي خجالت كشيدم....

نفر بعدي اوند...

اينجانب پروفسوراي پرستاري هستم از هاروارد...

اوووووه....اين از كجا اومد...ما پروفسور هم داشتيم...دمش گرم....چقدرم باكلاس بود خداييش...چند دقيقه اي محوش شدم...سوختنم يادم رفت...

داشت ميگفت پرستاري اين روزها به يك خردگرايي همراه با خردورزي بدون خردكردن نياز دارد...

خورد شدم زير حرفاش....

سوختنم يادم رفت...

نفر بعدي با يه عصا اومد...كمرش شبيه بومرنگ شده بود...

همه به احترامش بلند شدن...

ميگفتن احترام ايشون به همه واجبه....

چهره طرفو ديدم از دوران پارينه سنگي جا مونده بود...هم دوره ايه نوح نبي...اين ديگه اينجا چه ميكرد...گفتن اين چون خيلي محترمه صندلي نميشينه همه بهش راي خواهيم داد...

اخه پيري تو چي ميگي ديگه...

يادتونه اول داستان گفتم ما ملت در صحنه اي هستيم...

حكايت اين بروبچ باصطلاح اساتيده...

آقايون...اساتيد...بزرگان...عرفا...فيلسوفان...

ازتون ممنونم...از اينكه در صحنه هستيد...دمتون گرم...

حالا كه شلوارم سوخت اجازه بديد دو كلمه بهتون حرف بزنم...

فكركنيد طنزه...فكركنيد من بچم...هرجور مايليد...ولي حرفم رو ميزنم...

صحنه رو ترك كنيد...چقدر در صحنه ايد...بس نيست...

كافي نيست...

٢٦سال سابقه...n دوره شوراي عالي...

تازه اومده از برنامه هاي چشم اندازش واسه ما ميگه...

در اين سند من آينده اين رشته را روشن ميبينم...افق پيش روي ماست...بياييد متحد شويم...

ياد گروندونا افتادم...رييس فقيد فدراسيون فوتبال آرژانتين...

از ١٩٧٤رييس بود...تا پارسال...

تو اتاق كارش مرد...اينقدر موند تا مرد...

بعضي از اين دوستان منو ياد گروندونا ميندازن...

برادراي هميشه در صحنه ...

ميشه صحنه رو ترك كنيد...

تا مثل گروندونا نمرديد...

بريد بزاريد دوتا نفس جديد بيايد...

براريد هواي جديد بيايد...

باور كنيد ماهم بلديم از اين حرفا...

چقدر حرف زدم...

ديگه نميتونم از صندلي بلند بشم...

آبروم ميره...

عيدتون مبارك...

رفیعی ،پاییز ۱۳۹۴

 





:: بازدید از این مطلب : 51
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : پرستار نیوز
ت : یک شنبه 12 مهر 1394
.
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی